گر تو نسيمي ز زلف يار نيابي

شاعر : عطار

تا به ابد رد شوي و بار نيابيگر تو نسيمي ز زلف يار نيابي
گنج حقيقت کم از هزار نيابييک دم اگر بوي زلف او به تو آيد
تا ابد آن حلقه را شمار نيابيليک اگر بنگري به حلقه‌ي زلفش
ليک درين پرده پود و تار نيابيهر دو جهان پرده‌اي است پيش رخ تو
پرده بدر گرچه پرده‌دار نيابيحجله سرايي است پيش روي تو پرده
ره به عدم بر تو تا غبار نيابيهرچه وجودي گرفت جمله غبار است
تا نشوي گم ز خويش يار نيابييافتن يار چيست گم شدن تو
غور چنين غار آشکار نيابيغار غرور است در نهاد تو پنهان
غرقه شوي بوي يار غار نيابيگر نشوي آشناي او تو درين غار
بگذري از هر دو و قرار نيابيگر شودت ملک هر دو کون ميسر
جز غم او ملک پايدار نيابيملک غمش بهتر است از دو جهان زانک
زانکه ازين به تو غمگسار نيابيگر غم او هست ذره‌ايت مخور غم
ورنه به جان هيچ زينهار نيابيهرچه که فرمود عشق رو تو به جان کن
مي به نترسي که روزگار نيابيمي فکني کار عشق جمله به فردا
زانکه چو شد عمر وقت کار نيابيپاي به ره در نه و ز کار مکش سر
در همه عالم چو خواستگار نيابيبي‌ادب آنجا مرو وگرنه کشندت
زانکه درين راه يک سوار نيابيسر چه فرازي پياده شو ز وجودت
تا سر صد صد بزرگوار نيابييک قدم اين جايگاه بر نتوان داشت
کين ره جانسوز را کنار نيابيتو نتواني که راه عشق کني قطع
خاصه تو زان سالکي که خار نيابيچند روي اي فريد در پي آن گل